رد خون را

بر دیوار های سفید

"نبود"رسم می کنم.

 

 

نغمه عجیبی دارد

صدای این قلم خشک

بر کاغذ ی تر.

 

سایه این درختان- درهم

تنیده ی زمستانی

شب های جنگل - بارانی سرودنم

را پوشانده.

 

قفل آهنی وجودم

میان آوار های

شکستن دیوار صوتی غم

گم شده.

 

مالکیت از فرهنگ نامه ی

زیستن -من حذف شده.

 

اینک

من مانده ام

و تنها صدای بی طنین درد.

 

همچو خنجری در حنجره خورشید

شب درد را میان نور تنم

می درد.

تپه های مملو از گلایل سفید

مرا فرا می خوانند.

 

 

باران گلی شد.

دریا غروب شد.

شب درد شد.

شوک الکتریکی

پایان شب نامه های

هر شب "من"شد.

 

 

 

۵:۲۵ یکشنبه

۲۳ رمضان

۲۲ مرداد ۹۱